حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

تمدن عیلام و مردم عرب خوزستان

چندسالی است که شاهد تحرکات موذیانه ومشکوکی هستیم که سعی می کند با جعل وتحریف فرهنگی وتاریخی ،بختیاری های خوزستان و دیگر استان های همجوار را تنها بازماندگان تمدن عیلام نشان دهد و برخلاف تمام نظریات تاریخی واکتشافات باستان شناسی که تمدن عیلام را تمدنی سامی نژاد قلمداد کرده اند شبانه روز در نشریات وفضای مجازی مشغول قصه پردازی و وارونه جلوه دادن حقایق هستند.

آیا از خود پرسیده اید که هدف از این تحرکات که با سکوت رضایت آمیز مجامع تاریخ دان کشور همراه است قرار است چه چیزی را به اثبات برساند؟

قبل از جواب به سئوال بالا اجازه دهید به مسئله ی دیگری بپردازیم.از زمان روی کار آمدن نظام فاشیست وفارس محور پهلوی وبا ورود علم باستان شناسی به نظام دانشگاهی ایران، اساس ومبنای این رشته دانشگاهی بر هخامنشیان محوری وآریاگرایی استوار گردید وسعی شد تا تمام مظاهر درخشان تمدن و تشکیل حکومت وامپراطوری با مبدأیت هخامنشان صورت گیرد وکشفیات باستان شناسی بیشتر در مناطقی صورت گیرد که به احتمال زیاد مربوط به هخامنشان و حکومت های بعد از آنها  چون اشکانیان وساسانیان باشد

از طرف دیگر ، در کشفیات باستانشناسی و تولید نظریات تاریخی سعی شد تا دیگر تمدن های قبل از اسلام ودر رأس آنها تمدن افسانه ای عیلام در محاق فرو روند وحتی بسیاری از آثار آنها به نام هخامنشیان و.... زده شود به گونه ای که مثلا در عرصه نشر کتاب شما به زحمت می توانید ده کتاب ارزشمند در مورد تمدن عیلام پیدا کنید اما کتاب های مربوط به هخامنشیان یا ساسانیان سر به هزاران کتاب میزند.

حال بیایید دلیل عمده این بغض ودشمنی وبی مهری محافل باستان شناس و جماعت مورخان با تمدن عیلام را پیدا کنیم.

دلیل آن ساده است وآن اینکه توجه به تمدن عیلام و سعی در کشف جنبه های مختلف آن با نظریه ایران آریایی ناسازگار است وتمام تلاش ها وکوشش هایی را که صرف شد تا نشان دهند ایران موطن آریایی هاست برباد می دهد اما از آنجایی که باستان شناسی و تاریخ شناسی داخلی کوچکتر وحقیرتر از آن است که بخواهد در برابر محافل باستان شناسی غرب عرض اندام کند و تمدن عیلام را نادیده بگیرد پروژه دیگری کلید زده شده است وآن قطع تمدن عیلام از ریشه های سامی آن و چسباندن این تمدن به قوم بختیاریست 

تقریبا تمام مورخین ایرانی از زمان تاسیس حکومت پهلوی تاکنون اصرار عجیبی دارند تا ثابت کنند اعراب خوزستان از زمان صفویان به بعد از عراق و.... به خوزستان مهاجرت کرده اند ودر نتیجه قدمت تاریخی در این منطقه ندارند برخلاف توهمات عده ای کوته نظر و فاشیست مردم عرب خوزستان تنها بازماندگان تمدن عیلام می باشند و از این نظر صاحب سرزمین وصاحب خانه اند نه مهاجر وچه بسا ریشه آنها قدیمی تر از آریایی ها باشد

چگونه ممکن است عیلام نیای عیلامیان فرزند سام باشد ولی عیلامیان را سامی ندانیم؟؟!!!؟

مسئله دوم این است که همگی میدانیم عُمر یک نام عربی است.

این نا حقی ها تا جایی است که باز هم در نوشته های خویش درباره ی این تمدن در پراندز های خویش سعی میکند تا به خواننده القا کند عیلامیان سامی نیستند!!

بخوانیم

 نخستین شاهنشاهی ایلامی (غیر سامی) در شوش (در جنوب غربی ایران) تشکیل شد

.........

میبینیم که در پرانتز سعی دارد تا غیره سامی بودن عیلامیان را به خوانندگان القا کند 

اخیرا دیده میشود که عیلام را ایلام و با حرف الف مینویسند !!

در زبان فارسی حرف و اوای (ع) وجود ندارد و عدم وجود این حرف در زبان فارسی نشان از بیگانگی این نژاد با نژاد فارس میباشد

عیلامیان نه تنها در حرف ع با اریایی و یا فارسی بیگانگی دارند بلکه حتی در ائین و نژاد و رنگ پوست هم با اریایی ها تفاوت دارند 

اریایی ها که از سیبری وارد فلات ایران شدند مردمان سفید گونه بودند و عیلامیان سبزه بودند

که این نشان از نژاد سامیان است

..این تمدن با شکوه سپس توسط شاه ایران کوروش که تمام قدرت و حروف  نوشتاری خویش را از عیلام گرفته بود . از بین رفت

اصل سامی از نام سام فرزند نوح علیه السلام گرفته شده که جد همه ی این اقوام و تمدنهاست که در تورات ذکر شده است .لاذم به ذکر است که طبق روایت تورات عیلام و آشور فرزندان سام هستند. در روایتی از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم آمده که ( سام ابو العرب و یافت ابو الروم و حام ابو الحبش) (سام پدر عرب است و یافث پدر روم و حام پدر آفریقایی ها است) چندین حدیث دیگر نیز به این معنی از رسول الله روایت شده است.

گفتن حرف حق

در منطق ما، حق باید گفته شود، هرچند به ضرر ما باشد. به فرموده پیامبر اکرم: « قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ کَانَ مُرّا.[۲] حق را بگو هرچند تلخ و ناگوار باشد». همین گفتار با تعبیری دیگر از مولا علی (علیه السلام) نقل شده است: «قُلِ الْحَقَّ وَ لَوْ عَلَى نَفْسِک‏.[۳] حق را بر زبان آور، هرچند به ضرر تو باشد».


ما به رسم ایرانی بودنمان، به همۀ اقوام ایرانی و نیاکان خود، احترام می‌گذاریم و همواره از نیکی‌های آنان یاد کرده و نامشان را گرامی ‌می‌داریم، اما قرار نیست که ایرادات را نادیده بگیریم. گذشته چراغ راه آینده است. باید گذشته را با همه نیکی‌‍‌ها و بدی‌هایش شناخت و پذیرفت. باید از ایرادات و زشتی‌ها عبرت گرفت. انکار معایب به معنی فریب دادنِ خویش است و این یعنی خاموش کردن چراغ راه آینده (اگر کسی بخواهد با توهمات و خیال‌پردازی،‌ آن را خاموش کند، لازم است که در مقابلش ایستادگی کرد).

من و درد

عمریست که مشغول قلم رقصانی ام و مینویسم. دیگرحتی برایم مهم نیست که چه مینویسم وبرای که مینویسم. 

شاید تنها دلیل این روزهایم برای نوشتن این باشد که سعی دارم خودم را در لا به لای ازدحام کلمات پنهان سازم وبرای لحظاتی دردهایم را ازیاد,ببرم.

دردهایم دیگر آنقدربزرگ شده اند که تحمل آنها توان  چهل مرد رامیطلبد. دردهایم آنقدربزرگ شده اندکه دیگر وقتی بخود مینگرم چیزی جز تصویردرد نمیبینم. حسی بجزدرد را احساس,نمیکنم. فکری که فارغ ازدرد باشد در سر ندارم. حتی خوابیدنم هم همراه درد است, تا پاسی از شب دردها مجال خوابیدن بمن نمیدهند وزمانی که از فرط خستگی بخواب میروم کابوسی راه نفسم را می بنددو گلویم را میفشارد. میخواهم در گذشته سیر نکنم. چه کنم که امروزم هم درد,دارد. میخواهم فقط به  اینده بیندیشم فردایم هم اکنده از درد است.

به پشت سرم مینگرم دردها وزخمهای دهان باز کرده والتیام نیافته را میبینم. به کنارم مینگرم جای خالی کسانی را میبینم که به امتداد حضورشان درکنارم خطی از درد برایم به یادگار بجا گذاشته اند. در واقع من دیگر چیزی جز درد را نمیشناسم و نمیبینم. تمام واژه ها برایم بی معنا شده اند. تمام کلمات از قاموس اندیشه ام پاک شده اند,وتنها یک کلمه است که هر لحظه و هر دم به اشکال مختلف در قلمرو اندیشه و فکرم خودنمایی میکندو آن کلمه درد,است. مدتی است که دیگر به دردهایم خو گرفته ام ونمیتوانم خودم را بدون آنها تصور کنم. دردها قسمت اعظم وجودم را احاطه کرده اند.شاید,اگر کسی نامم رابپرسد,بی اختیار و ناخوداگاه خودم را درد بنامم. چون خود تصویر ی عینی, و مجسم از دردم وبدون آنها دیگر نمیدانم چگونه میتوانم زندگی کنم. 

اما باتمام وجود خداوند مهربان را بخاطر همه دردهایم شکر میگویم چرا که میدانم درد کشیدن هم لیاقت میخواهد,وخدا چنین لیاقتی رانصیب هرکس نمیکند,.همینکه میدانم  خداوند بمن التفات دارد,و مرا لایق دردکشیدن  دانسته هزاران بار شکرگذارم و از دردهایم نیز,سپاسگزارم که نشانه های لطف خدا به این بنده حقیرند. 

هرگز دعانمیکنم که خداوند,دردهایم را ازمن بگیرد,بلکه دعا میکنم به درک و فهم انچه مقصود خداست برسم و انچه را که باید , بیاموزم .باشد که خداوند,از بنده راضی و خوشنود گردد.

مردمان کهنه خواه

میسرایم گرچه میدانم کسی را فرصت تدبیر نیست 

بربلندای شعور

بسترفرسوده ای وامانده در افکار است

هیچکس راسازشی بانهضت اندیشه نیست

گوییا این مردمان کهنه خواه

ازتجدد کینه ای دارند در افکار خویش

میسرایم چون ندارم طاقت کتمان درد

میسرایم بلکه در اعصار دور 

گوشها بادیده ها محرم شوند

شایداینجا لحظه هابی رونق است

میشودبا محتوا ازلحظه ها اسطوره ساخت

مقصد فردا اگر منزلگه است

تازه تر باید شنید

بی جهت ازروزگار رفته گفتن زحمتی بی حاصل است

گفتگو ازروشن فردا خوش است

دل زدن بر آبی دریا خوش است

صحبت از اینده ای زیبا خوش است