حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

زیباترین دلدادگی


آسمان آن روز گریان گشته بود


رحم ووجدان از زمین برگشته بود


لرزه بر جان زمان افتاده بود


بر مصیبت گوییا اماده بود


سنگ هم انجا دلش ازرده بود


قلب شیطان زاده اما مرده بود


کربلا شاهد به روز محشر است


او میان حق  و باطل  داور است


کربلا  ناگفته ها دارد   زیاد


در قیامت  جمله را ارد به یاد


گرحسین از جان فرزندان گذشت


باشهادت  بر عدویش چیره گشت


خرقه دنیای فانی  را درید


آبروی نسل ادم  را خرید


نام او گلواژه  ازادگیست


حرکتش زیباترین دلدادگیست


باید از او تا قیامت یاد کرد


او زمین مرده را اباد کرد


نردبان را باشهادت اب داد


چرخ دوران را به خونش تاب داد


او شهادت را به حق تفسیر کرد


عاشقی را او بخون تعبیر کرد

شیطان


آدمی خواهد اگرسیر کمال


پیش پای اوهزاران سنگ وچال


در ره انسان دوشیطان در کمین


درمعیت بابشر  اندر  زمین


اولی شیطان نفس ادم است


پیروش هرکس که باشد نادم است


دومی از کبر خود بیچاره شد


بعدعمری در زمین اواره شد


چونکه ادم شد دلیل  طرد او


گشت ادم تا به اخر درد او


گفت یارب من فرشته بوده ام


راه طاعت بی ریا پیموده ام


من که از آتش پدیدار امدم


اینک ادم را به دیدار امدم


تابسازم غافل او را ازمسیر


تابگردد او به دام من اسیر


مانع بسیار درراهش نهم


چونکه مانع بوده انسان در رهم


حب دنیا گرشدآدم را سرشت


گربود حبش به قدر پاره خشت


اهرمن انجا نشیند در کمین


تا زند انسان غافل بر زمین


دزد در تاریکی. شب می رود


روشنی بیند  معذب  میشود


پرده غفلت اگربردل نشست


هرچه خواهد اهرمن ارد به دست


درمصاف اهرمن انسان ضعیف


چونکه انسان نیست شیطان را حریف


گربه حبل الله بشر انداخت چنگ


اهرمن از سختیش  اید به تنگ

نسل بی رحم بشر


ازهمان روزی که ادم شد پدید


روزخوش ازبودنش عالم ندید


ادمی  از   ابتدای   خلقتش


تشنه خون بود و کشتن پرعطش


گشت نا امن ازهمان روز نخست


ادمی راه  امان  دیگرنجست


نسل بی رحم بشر خونخوار بود


قتل میکرد شادمان زین کار بود


کشتن مردم برای   خاکشان


زین شرارتها  نبوده  باکشان


چون خداوند ادمی را افرید


این برادر آن برادر را درید


گفت یزدان ادمیزاد عاقل است 


بنده عقل است نه خواهان دل است 


چون ترقی شد  مرام   ادمی 


شد دگر  راحت حرام    ادمی  


خوی حیوانی اگر  آدم نداشت


جزمحبت در زمین چیزی نکاشت

فریاد

نطفه فریادمن درکنج زندان بسته شد


پیکرفرسوده ام بس زود ازجان خسته شد


خون من جوشید وقتی حکم من تبعید شد


راه حقم باچنین حکمی دگر تأیید شد


درسرشوریده ام دیوانگی را کاشتند


نفرتی خونبار را در قلب من انباشتند


زیر مشت و تازیانه عقده درمن جان گرفت


خشم ونفرت ازوجودم ترس نان و جان گرفت

جنون


تمام خشم ونفرتم اگربه مشت میرسید


جنون من زآدمی به قصدکشت میرسید


اگربه روی چهره ام نشان خشم دیده ای


یگانه واقعیتیست که بادوچشم دیده ای


به خدعه ودوز و کلک طی طریق میکند


سلام رابه مصلحت برسرتیغ میکند


فتاده را لگد کند سواره را زمین زند


هزارخرقه میدرد که پشت رابه زین زند


بجای یاری ومدد جور و عناد میکند


بجای پاکدامنی سجده زیاد میکند


رفیق نیمه راه نیست که خوش کنی دلت به نیم


حریم یاربشکند نهدچو پای در حریم


برای کسب بهترین اسیر حرص میشود


به اختیار باخدا شریک ارث میشود


بگوتو انچه را که گفت خدای قادر فلق


پناه میبرم به او زشر انچه ماخلق