نطفه فریادمن درکنج زندان بسته شد
پیکرفرسوده ام بس زود ازجان خسته شد
خون من جوشید وقتی حکم من تبعید شد
راه حقم باچنین حکمی دگر تأیید شد
درسرشوریده ام دیوانگی را کاشتند
نفرتی خونبار را در قلب من انباشتند
زیر مشت و تازیانه عقده درمن جان گرفت
خشم ونفرت ازوجودم ترس نان و جان گرفت