حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

نورحقیقت

خرد آدمی را از تعصب دور می‌دارد و عقل داور غائی هر برهانی هست. اقوال مرده که از عصر هر نسل دورتر رود، به سنت می‌گراید و باور آن به مرور دوباره و به تأیید عقل زمان مؤکول است. قدرت آدمی در رد و نفی پذیرفته‌های پیشین، حضور سازنده و نو شونده او در هستی را تأیید و مفهوم «عصر» را تا مقدار سوگند خداوندی، متعالی می‌کند. در این بازبینی هیچ استثنائی نمی‌گنجد و هیچ نامی مصون نیست. چنان‌که نام‌آوران امروز، که در عقل عصر ما موجه می‌نمایند و ستوده می‌شوندبساکه در آینده مقصرومنفور باشند

رانده بی خانه


من دیوانه کجا عالم فرزانه کجا


محرم خانه کجا رانده بی خانه کجا


من بریده نفسم کی به تعالی برسم


من آزرده زخود کی به کمالی برسم


باخودم صاف نیم خالص و شفاف نیم


ناشناسم بخودم نیک ندانم که کیم


از خود ازرده منم یائس و افسرده منم


انکه از دست خودش زخم و زیان خورده منم


من منم ضعف منم خانه بی سقف منم


همچو هر بی خردی جاهل و پر حرف منم


از زمین رانده شدم خسته و درمانده شدم


وانشد چونکه دری از طلب اکنده شدم


باخدا یار شدم عاقل و بیدار شدم


من دون از کرمش لایق بسیار شدم


خود شدم عبرت خود پاشدم از همت خود 


گرچه پر وسوسه ام راضیم از قسمت خود


ازخدا میطلبم نور بتابد به شبم 


رام و ارام کند سینه پر سوز و تبم

عشق و مستی


عشق را در حال مستی مثل ما کس دیده است


کس چو ما معنای عاشق پیشگی را اینچنین فهمیده است


انچه رادرعشق ومستی دیده و بشنیده ایم


انچه را در راه وصل از باب هجران دیده ایم


بی گمان کس طاقت یک از هزارش را نداشت


در طریقش طاقت یک نیش خارش را نداشت


ما ولی ثابت قدم بر عهد و پیمان بوده ایم


راه را درعاشقی محنت کشان پیموده ایم


عاقبت از عاشقی درس وفا اموختیم


در مسیر عاشقی نور خدا افرو ختیم

شرط نخستین


در مسلک ما شرط نخستین عشق است


انکه عاشق نبود از ما نیست


انکه از ما نبود جاهل زیست


عشق در مسلک ما باور دنیایی نیست


عشق ما روحانی است


عشق ما رد شدن از مرحله انسانی است


چونکه هر عشق زمینی فانی است


عشق اید به زمین قربانی است


درمسلک ما شکسته نفسی رسم است


افتادگی و گشاده دستی رسم است


کم گفتن و بسیار شنیدن رسم است


بیگانه شدن زهر منیت رسم است


ما خلق خداییم و خدا هم با ماست


در مسلک ما روح خدایی پیداست


پیش ما انکه فقیر است غنی است


انکه در بند غرور است دنی است


پیش ما مقصد و مقصود خداست


کار ما از همه خلق جداست


خدمت خلق گرفتار خوش است


زخم از تیزی صدخار خوش است


بی امان بارش رگبار خوش است


ما نه انیم که پای از ره دلدار کشیم 


بهر گل منت صد خار کشیم


عشق ما قصه ان کوهکن است 


چشم بر دست خدا دوختن است

خانه به دوش


ماسوته دلان در همه شب خواب نداریم


ماخسته زجانیم و دگر تاب نداریم


ازترس مکافات زمین خانه  به دوشیم


از خلق بریدیم و زبان بسته ،خموشیم


در راه سفر پشت سر قافله ماندیم


آخر به سر قافله خود را نرساندیم


مردیم زبس در ره خود حادثه دیدیم


لب تشنه دویدیم  و به آبی نرسیدیم


بار دگران عاریه بر دوش کشیدیم


یک دست که با بشود یار ندیدیم


از کار خلایق چه گره ها نگشودیم


غمها زدل خلق گرفتار  زدودیم


گرما به همه عمر زکس خیر ندیدیم 


اما ز نکو کاری خود فایده دیدیم


در کلبه ما تابش انوار  خدا بود


در بزم فقیرانه  ما  لطف و صفا بود