من مستم وباعشق هراسی به سرم نیست با عشق پرازشوقم وازآن حذرم نیست عشق است که باقدرت خود کرده جسورم عشق است که ازموج بلا داده عبورم
سررازده بی عشق به بالین نتوانم
حرف وسخنی جزسخن عشق ندانم
باعشق شراب ومی خونرنگ مهیاست
آن دل که شودهمسفرعشق چودریاست من عاشقم ودر دل من عشق خدایی است هرعشق دگرفانی ومحکوم جدایی است دلدار من ان روشنی ذات الهی است مجنون شدن ازعشق براین عشق گواهیست