-
جنون
دوشنبه 21 دی 1394 20:09
تمام خشم ونفرتم اگربه مشت میرسید جنون من زآدمی به قصدکشت میرسید اگربه روی چهره ام نشان خشم دیده ای یگانه واقعیتیست که بادوچشم دیده ای به خدعه ودوز و کلک طی طریق میکند سلام رابه مصلحت برسرتیغ میکند فتاده را لگد کند سواره را زمین زند هزارخرقه میدرد که پشت رابه زین زند بجای یاری ومدد جور و عناد میکند بجای پاکدامنی سجده...
-
هوسباز
دوشنبه 21 دی 1394 19:58
سرودم بانی و تنبور و اواز هوسبازم،هوسبازم،هوسباز هوسبازی مرام ومسلکم نیست ولی دیدم رخ آن یارطناز شدم عاشق شدم مست وپریشان دل بیچاره کرد اصرار اغاز دلی که خفته ازباران غم بود به لطفش زنده شد این بود اعجاز دگرطاقت نبود ووقت کتمان نمودم عشق خود بریار ابراز نگارم زین سخن اشفت برمن بگفتامیکنم این بار اغماض دلیل یار من این...
-
اسلام وشمشیر
جمعه 18 دی 1394 00:19
ﺯﻣﺎﻥ ﺗﺮﮎ ﺗﻌﺎﺭﻓﺎﺕ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﻭ ﺑﺮ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺧﺮﺩ ﻓﺮﺽ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺠﺎﻋﺎﻧﻪ، ﺳﺘﯿﺰﻩ ﯼ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺑﺎ ﺑﯽ ﻫﻮﯾﺘﯽ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﺎ ﺗﺮﺗﯿﺒﺎﺕ ﻭ ﺗﻨﻈﯿﻤﺎﺕ ﭘﻮﭺ ﻭ ﺑﯽ ﭘﺎﯾﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ، ﮐﻪ ﺍﯾﻨﮏ ﺑﻪ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﻣﻠﯽ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﺘﻨﻮﻉ ﺑﺪﻝ ﺷﺪﻩ، ﺁﻏﺎﺯ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﯽ ﻫﺮﺍﺱ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺒﺘﻼ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻭ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﻭ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﻣﻄﺎﻟﺒﯽ ﻣﻮﻫﻮﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺩﯾﻦ ﻭ...
-
سجده برتابوت کورش
چهارشنبه 16 دی 1394 14:46
وای برما سجده برتابوت کورش میکنیم بعداز آنهم ادعای فضل و دانش و میکنیم راه حق دیدیم ودر بیراه باطل مانده ایم قرنها بگذشت و ما هنوز جاهل مانده ایم درسخن ما اولین در هرچه نیکی بوده ایم ما گره ازکارعالم ابتدا بگشوده ایم از ازل هم از هنر جز ماکسی بویی نداشت هیچکس مانند ما آیین نیکویی نداشت درمیان نسل آدم ما نژاد برتریم در...
-
ظلمت شب
چهارشنبه 16 دی 1394 04:12
گفت به تاریک شب نورشرربار روز چون ندهی جزظلام ظالمی و کینه توز درتو زمین و زمان مرده دل و خامش است درعجبم از چه خلق باتو در آرامش است ظلمت شب خنده کرد خنده پررمز و راز گفت که دارد جواب حرف و حدیث دراز برتن من گر کشید رخت سیه کردگار درعوض این حجاب داده بمن اعتبار تاکه زمین روشن است درد و غم و رنجش است بعد غم و التهاب...
-
علف هرز
چهارشنبه 16 دی 1394 03:51
مست شدم ازقدح پرشکرجام تو ساده به دل بند زدم بی خبر از دام تو رسم اسیری زسرم بانظرت یاد رفت هرچه بناکرده بدم با نظری باد رفت غربت دستان مرا دست عزیزی گرفت خفته دل بی خبرم پاشده خیزی گرفت نوبت خوشبختی دل قدرهمان لحظه بود نو گل باغ هوسم یک علف هرزه بود باز زدم بر دل خود باغم افزون نهیب دست بکش از طلبت یار نباشد نصیب در...
-
بوته خشخاش
چهارشنبه 16 دی 1394 03:39
نگاهم رابه قفل بسته دروازه میدوزم وتار عنکبوتی پیر و فرسوده تنیده پشت در باصدمگس دربند وناقوسی که بیکار است که گویی زندگی صدسال درخواب است وبازاری که تعطیل است فقط سوداگران جان انسانها دراین بازار خوشحالند وآواری که قبرستان آبادی است نه آوازخروسی در سحرگاهان نه عطر یاس خوشبویی فقط پرواز کرکسهات که درآنجا سرودمرگ...
-
مقایسه ایران و عربستان
سهشنبه 15 دی 1394 18:02
چهار تصویر از «عربستان» که در رسانههای فارسی نمیبینیم در یک مقیاس کلیشهای، ایرانیان تصویر خاصی از عربستان دارند که رسانههای فارسی نیز معمولا بدان دامن میزنند: کشوری عقب افتاده با نظامی اجتماعی متحجر و بدوی که صرفا با اتکا به درآمدهای نفتی خودش را به قدرتهای جهانی متکی کرده است. با این حال، شاخصهای آماری از...
-
غم بی پایان
سهشنبه 15 دی 1394 00:43
این شعر را سالها پیش سرودم . دوستی داشتم که قربانی تجارت مواد مخدر شده بود .او بواسطه اعتیاد به مواد مخدر همه چیز خود را از دست داد .روزی که سخت اشفته بود نزد من امد و بامن درد دل کرد و من تصمیم گرفتم شعری در رابطه با این معظل بزرگ بسرایم . این شعر حرف دل همه قربانیان مواد مخدر است سری دارم که سامانی ندارد غمی دارم که...
-
گلایه نامه
سهشنبه 15 دی 1394 00:25
ماییم ودلی که ازخلایق خون است ماییم سرشکی که زحدافزون است ماییم وجماعتی که درپی شیطان است ماییم وددی که ظاهرا انسان است ماییم که دربند گنه کارانیم خشکیده لبیم و طالب بارانیم اینجابه گناه وناروا میبالند سیرند وزحرص روز شب مینالند کس رابه گرفتاری دیگران کاری نیست افتاده ودلشکسته را یاری نیست انکس که درم ندارد و بی چیز...
-
نورحقیقت
جمعه 11 دی 1394 13:46
خرد آدمی را از تعصب دور میدارد و عقل داور غائی هر برهانی هست. اقوال مرده که از عصر هر نسل دورتر رود، به سنت میگراید و باور آن به مرور دوباره و به تأیید عقل زمان مؤکول است. قدرت آدمی در رد و نفی پذیرفتههای پیشین، حضور سازنده و نو شونده او در هستی را تأیید و مفهوم «عصر» را تا مقدار سوگند خداوندی، متعالی میکند. در...
-
رانده بی خانه
چهارشنبه 9 دی 1394 19:25
من دیوانه کجا عالم فرزانه کجا محرم خانه کجا رانده بی خانه کجا من بریده نفسم کی به تعالی برسم من آزرده زخود کی به کمالی برسم باخودم صاف نیم خالص و شفاف نیم ناشناسم بخودم نیک ندانم که کیم از خود ازرده منم یائس و افسرده منم انکه از دست خودش زخم و زیان خورده منم من منم ضعف منم خانه بی سقف منم همچو هر بی خردی جاهل و پر حرف...
-
عشق و مستی
چهارشنبه 9 دی 1394 19:02
عشق را در حال مستی مثل ما کس دیده است کس چو ما معنای عاشق پیشگی را اینچنین فهمیده است انچه رادرعشق ومستی دیده و بشنیده ایم انچه را در راه وصل از باب هجران دیده ایم بی گمان کس طاقت یک از هزارش را نداشت در طریقش طاقت یک نیش خارش را نداشت ما ولی ثابت قدم بر عهد و پیمان بوده ایم راه را درعاشقی محنت کشان پیموده ایم عاقبت...
-
شرط نخستین
چهارشنبه 9 دی 1394 18:41
در مسلک ما شرط نخستین عشق است انکه عاشق نبود از ما نیست انکه از ما نبود جاهل زیست عشق در مسلک ما باور دنیایی نیست عشق ما روحانی است عشق ما رد شدن از مرحله انسانی است چونکه هر عشق زمینی فانی است عشق اید به زمین قربانی است درمسلک ما شکسته نفسی رسم است افتادگی و گشاده دستی رسم است کم گفتن و بسیار شنیدن رسم است بیگانه شدن...
-
خانه به دوش
چهارشنبه 9 دی 1394 18:40
ماسوته دلان در همه شب خواب نداریم ماخسته زجانیم و دگر تاب نداریم ازترس مکافات زمین خانه به دوشیم از خلق بریدیم و زبان بسته ،خموشیم در راه سفر پشت سر قافله ماندیم آخر به سر قافله خود را نرساندیم مردیم زبس در ره خود حادثه دیدیم لب تشنه دویدیم و به آبی نرسیدیم بار دگران عاریه بر دوش کشیدیم یک دست که با بشود یار ندیدیم از...
-
مردم شیطان پرست
چهارشنبه 9 دی 1394 18:28
کیست که راحت کند نسل بشر را زخویش کرده چه کس با بشر زانچه بخود کرده بیش کیست که عصیان کند برهمه افکار پست کیست که درمان کند مردم شیطان پرست کیست کزین مردمان پرده زداید زچشم کیست که بر رسم دهر حمله نماید به خشم کرده دخالت بشر در همه اوضاع دهر تلخی انگشت او رابطه را کرده زهر هرچه تقلا کند تا که بسازد مسیر پیله بخود...
-
گرگ باران دیده
چهارشنبه 9 دی 1394 18:13
من گرگ باران دیده ام صدشوکران نوشیده ام شلاق و خنجرخورده ام ازغم بسی. ازرده ام من دیده ام سرما و تب بشنیده ام دشنام و سب آواره گشتم در وطن پاگیر گشتم در لجن خنجر به پهلویم زدند تازانه بر رویم زدند من بوده ام با هر کسی کس نه که با هر ناکسی همخانه با کافر شدم بی دین و بی باور شدم من مانده ام بی نان شب من دیده ام زجر و...
-
گل بی خار
سهشنبه 8 دی 1394 17:57
خداوندا گلی دادی به دستم که آن گل را چو جانم میپرستم گلی دادی که خاری هم ندارد نیازی بربهاری هم ندارد گلی دادی که هرفصلش بهار است حضورش درکنارم افتخار است
-
تاریخ مجعول
سهشنبه 8 دی 1394 17:46
کاش بجای شعار بود نشان از شعور کاش که ما میشدیم زینهمه بازیچه دور کاش که در راهمان اینهمه دشمن نبود کاش به تاریخمان اینهمه رهزن نبود رخنه به تاریخمان باچه هنر کرده اند مدخل تاریخمان منبع شر کرده اند جمع بظاهرخودی بانی نکبت شدند عده ای از جاعلان اهل کتابت شدند قصه تاریخ رادست یهودی نوشت کرد بنا بادروغ کج همه بنهاد خشت...
-
جام طلا
سهشنبه 8 دی 1394 17:38
پیکرفرسوده ام رنج فراوان کشید انچه بلا دیده است جمله به تاوان کشید دردندانستنم بین به کجایم رساند سنگ به سرخورده ام برسرجایم نشاند زخم زبیگانگان عادت کارم شده خستگی والتهاب یکسره یارم شده درد من ازآشناست انکه قفایم شکست تابخود ایم دریغ جام طلایم شکست جام طلایم دل است این دل صد پاره ام گاه گمان میکنم یکه و بیچاره ام...
-
همسفر دلزده ام
دوشنبه 7 دی 1394 22:19
همسفر دلزده ام تاب توبی تاب من است انچه توگویی به زبان درهمه شب خواب من است قیمت ما دردل ماست گرغم خود چاره کنیم یکدل ودیوانه شویم پرده شب پاره کنیم میشوداز غصه گذشت دل اگراکنده شود باگره محکم دست ریشه غم کنده شود غم چو رود گل بدمد برسرهرخانه سرد میل رهایی چو بود توبه شود چاره درد مابنشسته که رسد مرد دلیری زغیاب ای که...
-
سربه سنگ خورده
دوشنبه 7 دی 1394 22:09
آگه از راهم چودیدم روزتنگ چون سرم بشکسته ازتأثیر سنگ ازجهالت گم شدم درمنجلاب کردم امادر وجودم انقلاب تاکه چشمم خوب وبدازهم شناخت درتمییز ایندوازهم دیده باخت هرچه ازخوبی بدید وحس نمود بنده را ازدرک آن عاجز نمود ارزش ومعیار دیگر گونه شد ارزوها زین سبب وارونه شد عقده وحسرت رهم را کج نمود نفس من باذات پاکم لج نمود چونکه...
-
آب
دوشنبه 7 دی 1394 21:33
درد خودرا همه گفتم با آب چه کسی بهتراز آب که مرا میفهمد ،وچو من همسفرتنهائیست گرچه ماهی به برش بسیار است راه خود را بروند زانهمه ماهی شاد هیچیک بینا نیست اب را دور وبر خویش نبینند بی گمان اب ندانند که چیست تا که در دامن صیاد گرفتار شوند چه کسی بهتراز اب که غم ودرد مرا خواهد برد تادل ابی دریای بزرگ وسعت درد من اندازه...
-
فلسطین
دوشنبه 7 دی 1394 19:03
تفأل زدبه قران امدش تین جوانمردی زمیقات فلسطین زخردی انچه اودر یاد دارد اگرگویم بدان. فریاد دارد زصبرا وشتیلا داغ دارد تنش صد بوسه از شلاق دارد زخاطر کی برد آن روز ننگین کفرقاسم شد از خونابه رنگین بدست خود برادر را کفن کرد برادر جان خود وقف وطن کرد گلی درخاک او دیگر نروئید بجایش شهرک بیگانه رویید دران خانه که جای...
-
راز خلقت
دوشنبه 7 دی 1394 18:48
تابدانم راز خلقت ،تابیابم رمزهستی واله و سرگشته بودم من که هستم، من چه هستم مقصدو مقصودمن چیست کردگاراز خلقت من از من انسان چه میخواست زاده گردم،پا بگیرم روزگاری برمراد است ،روزگاری سخت ودشوار خوب باشم یا گنهکار جاهل ودیوانه باشم ،مست باشم یاکه هوشیار عاقبت پایان من چیست سایه مرگ است ووحشت خفتن درگور تاریک یاکه دنیا...
-
تأملی در بنیان تاریخ
یکشنبه 6 دی 1394 16:43
بنده قصد دارم با نگاهی منصفانه و به دور از تعصب نگاهی به بنیان تاریخ بیندازم . اخیرا شاهد اهمیت مقوله تاریخ و گسترش روز افزون مباحث تاریخی در فضای مجازی هستیم متاسفانه جریانی تحت عنوان باستان ستایی و ایران مداری در فضای مجازی شکل گرفته که مبتنی بر نژادپرستی برتری جویانه است و طرد اسلام را سرلوحه خود قرار داده و به...
-
نخواهم زیست در دنیا
یکشنبه 6 دی 1394 16:14
نخواهم زیست در دنیا ،اگر اینگونه باید راه بگزینم که یاهمرنگ باشم باجماعت ویادرگوشه ای از انزوا خود رابیازارم نخواهم زیست در دنیا که دیگر بودن و ماندن مرا آشفته میسازد یقین دارم که یزدان هم از آدم روی گردانید که برخود وانهاد اورا که شایددرمسیرعمر، نه چون انسان اول راه بگزیند ولی افسوس انسانها اسیرچنگ شیطانند وشیطان...
-
تقدیر
یکشنبه 6 دی 1394 16:13
ازمن دگر چیزی نمانده جزپیکری بیمارو رنجور هرکس نصیبی دارد از بخت شد سهم من هم بخت ناجور انکس که فرماندار بخت است تقدیر من را بد قلم زد انجا که جریان حکم جبر است بخت مرا اینسان رقم زد ازروزگار وچرخ بد گرد درسینه ام دردی عظیم است اماشکایت از که سازم گویم خدا اخر کریم است اماشکایت ازکه سازم
-
تا حالا
یکشنبه 6 دی 1394 15:43
تاحالا از روزگار نامراد تلخی مصیبتی چشیده ای تاحالا ازبد تقدیرو نصیب روزگارکج سوارو دیده ای تاحالا مرثیه خون روزگارشعری ازدفترغم خونده برات تاحالاتوذهن سردلحظه هاتلخی خاطره ای مونده برات تاحالا توظلمت شبای سردمونده ای بی اشیون وسر پناه تاحالا رفیق ویار لحظه هات بوده باتو یک رفیق نیمه راه میدونی چه حالی داره بی کسی...
-
مادروطن
یکشنبه 6 دی 1394 00:05
باتودارم گفتگو مادرپاک وطن این زبان بی اختیارازغمت گوید سخن درشرار سینه ات میتوان صد آه دید میتوان درخاک تو افعی و روباه دید اززبانت میشود شکوه ازیاران شنید سینه ات رابانفاق خنجر انان درید میتوان درچشم تو شکوه را باور نمود بافرود اشک تو شکوه از داور نمود این زمین پرگهر امتحانها دیده است درهوایش بی امان صدبلا باریده...