حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

جمع ما


جمع ماجمع پریشان خیال 


راه مادرپی بیراه  زوال 


جرم ماگفتن از عشق کلام 


لب ماخسته زتکرار سلام 


پای مابسته به زنجیر عناد 


کارما رونق بازار  کساد 


چشم ماخیره به جادوی افق 


ترس ما جواب ناجور نتق 


غم ماحسرت ایام  بهار 


دیدن چلچله پشت حصار 


شب ما ظلمت تاریک هراس 


زور ماپشت حجاب التماس 


بارما وزنه سنگین  گناه 


حرف ما سفسطه های اشتباه 


قرن ما قرن پرآشوب هجوم 


قرن پاخوردن ازعلم و علوم 


فصل مافصل زمستان و تگرگ 


خواب ما ضیافت سفیر مرگ 


درد مادرد رها کردن اصل 


راز ما رمز هماهنگی ووصل



سلطان سیه پوش


انسان همه تفسیرغم انگیز عذاب است


تقدیربشرفلسفه شرم و عتاب است


گویی که بشرخلقتی ازجنس هراس است


دربحرزمان تشنه یک قطره اب است


گه خنده زند نقش خوشی بررخ سردش


گاهی رخ او شادزتاثیر شراب است


دوران خوش گرمی سرچون سپری شد


پی میبرد ان لحظه خوش لحظه خواب است


درطی مسیرش همه باران بلا بود


تا پیرشود حسرت ایام شباب است


جمعی سپری کرده زمان درته یک چاه


جمعی که برون مانع ارسال طناب است


اگه نشود کس سبب ظلمت مشکوک


سلطان سیه پوش چو در پشت نقاب است


دردست یکی خنجرو دردست دگر مال


پنهان شده چون دربدر کار ثواب است

اشک

اب به آتش زندگریه دل خسته را


چاره ودرمان شودهردل بشکسته را


وای به روزی که اشک خشک شود همچو


چاه


ان دل مسکین دگر به چه کس آرد پناه


دردچودرمان نداشت گریه مداوا کند


عقده چوبردل نشست عقده دل وا کند


بچه عاجززحرف گریه کندهرچه 


خواست


گریه طفل صغیر مادراو را نداست


گریه شب زنده دارگریه بیچاره نیست


پاکتراز اشک اوکیفیت اشک کیست 


این دل ماتم زده طاقت هجران نداشت


ورنه چودیوانگان حال پریشان نداشت


گرتودراین فاصله اشک مرادیده ای


علت آن گریه را از چه نپرسیده ای


اشک روانم زچشم حاصل خون دل 


است


خون دل ودیده ام ازبصرم نازل است

به چشمانت بیاموز


به چشمانت بیاموزکه هرکس ارزش دیدن ندارد


به دستانت بیاموزکه گل زیباست ولی چیدن ندارد


به قلب خودبیاموزنبایددل به هرزیبارخی بست


که درپشت رخ زیباومعصوم نهان بنموده شاید 


باطنی پست


به گوش خودبیاموزنبایدبشنودهرحرف مفتی


بترس تنهاتوازپروردگارت نه ازمخلوق وهرگردن 


کلفتی


به پاهایت بیاموزکه درراه خطارفتن گناه است


اگرلذت بود درراه مقصودبدان آن ره مسیری 


اشتباه است


بدان عقلت شودباجهل زایل اگرحاکم شود برعقل 


وهوشت


نرو باجهل دربازار این دهرکه هردم مینهد باری به 


دوشت


کسی هرگزنبیند ازتعادل به هراقدام و کارخود


گزندی


قناعت کن به آنچه داده یزدان که خیری نیست در


ازمندی


بکن باورکه دنیا دار فانیست ولی باهیچکس 


شوخی ندارد


کسی رانیست محصولی زدنیااگر درخاک آن 


چیزی نکارد


ازاین دنیا بغیرازنام ویادی کسی باخودنخواهدبرد 


چیزی


همه دروقت جان دادن بفهمند که این دنیانمیارزد 


پشیزی


نمیارزد که بهرمال دنیا برنجانی توقلب آدمی را


تو رااین زندگی اندم قشنگ است که ازدلها تو 


برداری غمی را

قیمت انسان


نان بخوراززحمت خویش ای جوان


تکیه کن بربازوان پرتوان


منت ازهرکس نباش ازاده باش


درکمال معرفت افتاده باش


قیمت انسان به کردارش بود


ارزش هرکس به افکارش بود


گربوددرسینه ای دل آهنی


گرنتابدنورحق ازروزنی


دل برای هربدی گردد مقر


جایگاه ظلمت وابلیس وشر


کینه وکبرو حسد تاظلم وزور


عاقبت جاهل شود مهمان گور


دل اگر اندازه دریا شود


خوب وبد شاید که باهم جا شود


گردلی باتیرگیها خو گرفت


آن دل بیچاره را زالو گرفت


میمکد او شیره هر روشنی


سازد آن دل را زناپاکی غنی


آنقدرمسموم و بیمارش کند


رخنه بعد ازآن در افکارش کند


این مریضی لاعلاج است وخطیر


چونکه باشد آفت ذات و ضمیر