انسان همه تفسیرغم انگیز عذاب است
تقدیربشرفلسفه شرم و عتاب است
گویی که بشرخلقتی ازجنس هراس است
دربحرزمان تشنه یک قطره اب است
گه خنده زند نقش خوشی بررخ سردش
گاهی رخ او شادزتاثیر شراب است
دوران خوش گرمی سرچون سپری شد
پی میبرد ان لحظه خوش لحظه خواب است
درطی مسیرش همه باران بلا بود
تا پیرشود حسرت ایام شباب است
جمعی سپری کرده زمان درته یک چاه
جمعی که برون مانع ارسال طناب است
اگه نشود کس سبب ظلمت مشکوک
سلطان سیه پوش چو در پشت نقاب است
دردست یکی خنجرو دردست دگر مال
پنهان شده چون دربدر کار ثواب است