حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

رفاقت


رفاقت یک سلام و یک علیک است


سلامش مستحب واجب علیک است


رفاقت کار هر نوزاده ای نیست


دراین ره صبر کار ساده ای نیست


رفاقت سینه ای بی کینه خواهد


دلی لوتی صفت درسینه خواهد


حسادت هرکه دارد نارفیق است 


به دستش خنجر مسموم و تیغ است


رفاقت مصلحت را مصلحت نیست


سلام لقمه جویان بی جهت نیست


به وقت خوشدلی هرکس رفیق است


هزاران سینه چاکت در طریق است


رفاقت پشت سرکاری قشنگ است


رفیق اینسان چو شد بی دوز ورنگ است

سربداران

ندارد ترس باران انکه خیس است


اگرچه زیرباران تن عزیز است


یکی جانش به لب امد زایام


یکی اوراجزا میداد اعدام


دمادم در دلش یاد خدا بود


کلامش خواهش وذکر و دعابود


فقط ایین حق را بندگی کرد


دراین دنیا چو مهمان زندگی کرد


به لبخندی که حاکی از رضا بود


بسی خرسند وشاد از این جزابود


تو ای در ساحل دریا گرفتار


تو ای غافل زباغ پشت دیوار


توای انکس که درگیر زمینی


برای کسب دنیا در کمینی


زهردلبستگی باید حذر کرد


زهروابستگی باید گذرکرد


اگر ترست فقط از انتها بود


اگرمعبود تو تنها خدا بود


شوی آن خیس در رگبار باران


شوی آزاده همچون  سربداران

عدل خدا


خداوندا زعدلت درشگفتم


هزاران نکته ازعدلت گرفتم


اگرانسان به درگاهت یکی بود


اگرفرق وتفاوت اندکی بود


اگرایمان ملاک خوب وبد بود


اگراین ادعاها مستند بود


چراجمعی که باایمان نبودند


زانواع گنه ترسان نبودند


بوددنیایشان خالی زاندوه


زدینار و زر نقدینه انبوه


زدرد وغصه و محنت به دورند


اسیر شهوت و کبر غرورند


ولی آن مرد مسکین وفادار 


که عاشق پیشه بوده نی جفاکار


بسی شرمنده ازمحصول کم بود


غمش پر کردن غول شکم بود


شبانگاهان که او میرفت خانه


نبود ازراحتی در او نشانه


ولی بی ادعا جان را صفا داد


بسی شکرازرضایت در خفا داد


ندارم شک که دنیا دار فانیست


گذرگاه جهان همچون جوانیست


نباشداین زعدل وداد و انصاف


که حق مستمندی گردد اجحاف


کسی که نور حق در او اثر داشت


توقع هم زدنیا مختصر داشت


پتویش اسمان فرشش زگل بود


نصیبش مختصر باخون دل بود


اگردنیا چنین پست است وفانی


چرا انسان شود محتاج نانی


اگردادی به کس مال فراوان


به آن مسکین عطاکن لقمه ای نان


یقین دارم که آن مسکین بی چیز 


دلش ازنور یزدان بوده لبریز


اگر درکار تو کردم دخالت 


زگفتارم بسی دارم خجالت


خطایم را ببخش پروردگارم


چراکه عشق تو درسینه دارم

هیولا


اگر دیدی در این دنیا پسرروزی پدر را کشت


چو شد فیل افکن وبرنا بزد برروی مادر مشت


اگردیدی برادر را حسادت بابرادر کرد


ستم چون ظالمان فرزند اگر دیدی به مادر کرد


ضعیفی دست وپا بسته که ناچار از قناعت بود


اگردیدی لگد کردن برآن مسکین شجاعت بود


اگر دیدی پدر بفروخت یکی یکدانه دختر را


اگردیدی خریداری که دایم میخرد شر را


اگر درگوشه ای مردی تلف شد نأش او گندید


بحال مرده بدبخت مکن باور کسی رنجید


اگرها واقعیت داشت به روز وشب هزاران است


برای ادم بی رحم شقاوت سهل وآسان است


خداوندا ازاین خلقت تورادارم شکایتها


زبی انصافی انسان توراگویم حکایتها


خداوندا عطاکردی توبرانسان تفکر را


چوباشدآدمی عاقل به اودادی تدبر را


به اواحساس را دادی که بی احساس حیوان است


ملایک راخبردادی کزو اولی تر انسان است


خرابیها به بارآوردهمان انسان که اولی بود


توگفتی عاقل است انسان ولی دیدی هیولا بود


جنایتهاکه انسان کردزبان قاصرزگفتارش


زمن حیوان نگیردغیض چوحیوان بوده رفتارش

غم مهربان


بارمن سنگینتر از هرآدمی است


کس چو من از غصه هاآزرده نیست


بارسنگین گناه از یک طرف


صدهزاران اشتباه از یکطرف


داغ چندین آشنا و هجر چند


خوردن از یاران هم پیمان گزند


داغ ناکامی بهارم را ربود


چهره ام ازسیلی غفلت کبود


هرچه ره رفتم همه آخر سراب


چون نکردم از هوسها اجتناب


بارسنگین عتاب از کرده ها


کوری چشم از فزون پرده ها


غم همیشه بهترین یار من است


مهربان باقلب بیمار من است


هرچه بادل هجرخوبان کرده بود


غم بیامد جایشان در دل فرود


یار خوبی مثل غم قلبم ندید


بعدغم بیگانه ام باهر جدید