حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

اشک

اب به آتش زندگریه دل خسته را


چاره ودرمان شودهردل بشکسته را


وای به روزی که اشک خشک شود همچو


چاه


ان دل مسکین دگر به چه کس آرد پناه


دردچودرمان نداشت گریه مداوا کند


عقده چوبردل نشست عقده دل وا کند


بچه عاجززحرف گریه کندهرچه 


خواست


گریه طفل صغیر مادراو را نداست


گریه شب زنده دارگریه بیچاره نیست


پاکتراز اشک اوکیفیت اشک کیست 


این دل ماتم زده طاقت هجران نداشت


ورنه چودیوانگان حال پریشان نداشت


گرتودراین فاصله اشک مرادیده ای


علت آن گریه را از چه نپرسیده ای


اشک روانم زچشم حاصل خون دل 


است


خون دل ودیده ام ازبصرم نازل است

به چشمانت بیاموز


به چشمانت بیاموزکه هرکس ارزش دیدن ندارد


به دستانت بیاموزکه گل زیباست ولی چیدن ندارد


به قلب خودبیاموزنبایددل به هرزیبارخی بست


که درپشت رخ زیباومعصوم نهان بنموده شاید 


باطنی پست


به گوش خودبیاموزنبایدبشنودهرحرف مفتی


بترس تنهاتوازپروردگارت نه ازمخلوق وهرگردن 


کلفتی


به پاهایت بیاموزکه درراه خطارفتن گناه است


اگرلذت بود درراه مقصودبدان آن ره مسیری 


اشتباه است


بدان عقلت شودباجهل زایل اگرحاکم شود برعقل 


وهوشت


نرو باجهل دربازار این دهرکه هردم مینهد باری به 


دوشت


کسی هرگزنبیند ازتعادل به هراقدام و کارخود


گزندی


قناعت کن به آنچه داده یزدان که خیری نیست در


ازمندی


بکن باورکه دنیا دار فانیست ولی باهیچکس 


شوخی ندارد


کسی رانیست محصولی زدنیااگر درخاک آن 


چیزی نکارد


ازاین دنیا بغیرازنام ویادی کسی باخودنخواهدبرد 


چیزی


همه دروقت جان دادن بفهمند که این دنیانمیارزد 


پشیزی


نمیارزد که بهرمال دنیا برنجانی توقلب آدمی را


تو رااین زندگی اندم قشنگ است که ازدلها تو 


برداری غمی را

قیمت انسان


نان بخوراززحمت خویش ای جوان


تکیه کن بربازوان پرتوان


منت ازهرکس نباش ازاده باش


درکمال معرفت افتاده باش


قیمت انسان به کردارش بود


ارزش هرکس به افکارش بود


گربوددرسینه ای دل آهنی


گرنتابدنورحق ازروزنی


دل برای هربدی گردد مقر


جایگاه ظلمت وابلیس وشر


کینه وکبرو حسد تاظلم وزور


عاقبت جاهل شود مهمان گور


دل اگر اندازه دریا شود


خوب وبد شاید که باهم جا شود


گردلی باتیرگیها خو گرفت


آن دل بیچاره را زالو گرفت


میمکد او شیره هر روشنی


سازد آن دل را زناپاکی غنی


آنقدرمسموم و بیمارش کند


رخنه بعد ازآن در افکارش کند


این مریضی لاعلاج است وخطیر


چونکه باشد آفت ذات و ضمیر

گفتگوباخدا


ای خدامن باتو دارم گفتگو


حرف دل بی پرده سازم بازگو


من تورادرکودکی احساس کردم


پیشه ام باسن کم اخلاص کردم


دردلم از انزمان نورتو بود


درسرشوریده ام شور تو بود


لطف یزدان شامل حالم نمود


من شدم برنا وبرپاها عمود


بعد ازانکه روزگاران سخت شد


حسرت وآزردگیها بخت شد


لمس کردم من تورا در زندگی


العجب اما نکردم بندگی


چون خدابودی ورحمان ورحیم


بنده راکردی از الطافت سهیم


من نکردم حق مطلب را ادا


باخدابودم ولی از اوجدا


ای خدامن بنده  عصیانگرم 


حرف دل راچون ضعیفان میخرم


هرکجاشیطان بخواهد میروم


من به دنبالش شتابان میدوم


من ضعیفم در مصاف اهرمن


همچو مورم درمصاف تن به تن


ازعمرچه طرفه بربستم ،هیچ


وزحاصل عمر چیست دردستم،هیچ


شمع طربم ولی چوبنشستم ،هیچ


من جام جمم ولی چو بشکستم ،هیچ



ازمن رمقی به سعی ساقی مانده ست


وزصحبت خلق بی وفایی مانده ست


ازباده دوشین قدحی بیش نماند


ازعمرندانم که چه باقی مانده ست