حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

نخواهم زیست در دنیا


نخواهم زیست در دنیا ،اگر اینگونه باید راه 


بگزینم


که یاهمرنگ باشم باجماعت 


ویادرگوشه ای از انزوا خود رابیازارم


نخواهم زیست در دنیا که دیگر بودن و ماندن


مرا آشفته میسازد


یقین دارم که یزدان هم از آدم روی گردانید


که برخود وانهاد اورا 


که شایددرمسیرعمر،


نه چون انسان اول راه بگزیند


ولی افسوس انسانها اسیرچنگ شیطانند


وشیطان بابشر دارد نبردی سخت ودیرینه


کنون انسان نه انسان است 


نه حتی مثل حیوانهاست


که حیوان تابع جبر است


اگر انسانیت این است،دگرجای تعلل نیست


دراین دنیا نباید زیست


حریم فکرهرانسان توان دارد که دریابد 


مسیر اختیاری را


چودل پاک است میداند،که راه حق کدامین 


است 


وباطل نیز مشهود است


گذر باید زدنیا کرد


نه از دنیا ،که از آیین انسانهای کج باور


که باطل را نکو دارند


ولی از حق گریزانند


چوحق را سخت می یابند


ولی باطل چه اسان است


برای انکه با پستی


تمام لحظه ها را پست میسازد

تقدیر


ازمن دگر چیزی نمانده


 جزپیکری بیمارو رنجور 


هرکس نصیبی دارد از بخت  


شد سهم من هم بخت ناجور


انکس که فرماندار بخت است


تقدیر من را بد قلم زد


انجا که جریان حکم جبر است


بخت مرا اینسان  رقم زد


ازروزگار وچرخ بد گرد


درسینه ام دردی عظیم است 


اماشکایت از که سازم 


گویم خدا اخر کریم است


اماشکایت ازکه سازم

تا حالا

تاحالا از روزگار نامراد تلخی مصیبتی چشیده ای


تاحالا ازبد تقدیرو نصیب روزگارکج سوارو دیده ای


تاحالا مرثیه خون روزگارشعری ازدفترغم خونده برات


تاحالاتوذهن سردلحظه هاتلخی خاطره ای مونده برات


تاحالا توظلمت شبای سردمونده ای بی اشیون وسر پناه


تاحالا رفیق ویار لحظه هات بوده باتو یک رفیق نیمه راه


میدونی چه حالی داره بی کسی میدونی چه دردی داره انتظار


میدونی چه تیره میشه زندگی وقتیکه وارونه میشه روزگار



مادروطن

باتودارم گفتگو مادرپاک وطن  


 این زبان بی اختیارازغمت گوید سخن


درشرار سینه ات میتوان صد آه دید


میتوان درخاک تو افعی و روباه دید


اززبانت میشود شکوه ازیاران شنید


سینه ات رابانفاق خنجر انان درید


میتوان درچشم تو شکوه را باور نمود


بافرود اشک تو شکوه از داور نمود


این زمین پرگهر امتحانها دیده است


درهوایش بی امان صدبلا باریده است


باحضورناکسان این زمین راحت ندید


درتمام سالیان جزغم و غارت ندید


هرکه سردمدار شد خنجرش اغشته بود


هرکه دم زد از خدا مخلصان را کشته بود 


دردل این خاک پاک بی گناهان خفته اند 


غالبا بیچارگان حرفی ازحق گفته اند


مهدتاریخ وهنر جای هر بیگانه شد


سرزمین مادری عاقبت ویرانه شد 


مادرپاک وطن دارد از مردم سؤال


ازچه رو اینگونه پست خورده برهم اعتدال

ارزش

ارزش شده در شکم چرانی   ماشین قشنگ و میهمانی


رفتن به کلاس رقص واواز  مانتو بالا  رون بادکمه باز


موبایل و قرار و موی بسته  پارتی شبانه دارودسته


بدبخت توای جوان کم هوش بازیچه رنگهای تن پوش


درخواب یکی به نان گرفتار ان دیگری بازنان گرفتار


پرسیده ای از خود این  چه رازیست توخودت نگوکلاه قاضیست


این بندوبساط بی دلیل است پس بهرچه ادمی ذلیل است 


تریاک و حشیش چرس و افیون سرباپنبه بریدن است بی خون 


هرکس به غمی گشته گرفتار در هرغم  ما  لقمه  بسیار


شادند که  ماغرق  چه  هستیم  خامش سرجای خود نشستیم


دریاب  سیاست  این  بخواهد ارباب ریاست  این  بخواهد