حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

حرف حق

اشعار و مقالات ومطالب خودم -مقالات برگزیده -تحلیل اخبار و بررسی بنیان تاریخ

گفتگوباخدا


ای خدامن باتو دارم گفتگو


حرف دل بی پرده سازم بازگو


من تورادرکودکی احساس کردم


پیشه ام باسن کم اخلاص کردم


دردلم از انزمان نورتو بود


درسرشوریده ام شور تو بود


لطف یزدان شامل حالم نمود


من شدم برنا وبرپاها عمود


بعد ازانکه روزگاران سخت شد


حسرت وآزردگیها بخت شد


لمس کردم من تورا در زندگی


العجب اما نکردم بندگی


چون خدابودی ورحمان ورحیم


بنده راکردی از الطافت سهیم


من نکردم حق مطلب را ادا


باخدابودم ولی از اوجدا


ای خدامن بنده  عصیانگرم 


حرف دل راچون ضعیفان میخرم


هرکجاشیطان بخواهد میروم


من به دنبالش شتابان میدوم


من ضعیفم در مصاف اهرمن


همچو مورم درمصاف تن به تن


ازعمرچه طرفه بربستم ،هیچ


وزحاصل عمر چیست دردستم،هیچ


شمع طربم ولی چوبنشستم ،هیچ


من جام جمم ولی چو بشکستم ،هیچ



ازمن رمقی به سعی ساقی مانده ست


وزصحبت خلق بی وفایی مانده ست


ازباده دوشین قدحی بیش نماند


ازعمرندانم که چه باقی مانده ست

رفاقت


رفاقت یک سلام و یک علیک است


سلامش مستحب واجب علیک است


رفاقت کار هر نوزاده ای نیست


دراین ره صبر کار ساده ای نیست


رفاقت سینه ای بی کینه خواهد


دلی لوتی صفت درسینه خواهد


حسادت هرکه دارد نارفیق است 


به دستش خنجر مسموم و تیغ است


رفاقت مصلحت را مصلحت نیست


سلام لقمه جویان بی جهت نیست


به وقت خوشدلی هرکس رفیق است


هزاران سینه چاکت در طریق است


رفاقت پشت سرکاری قشنگ است


رفیق اینسان چو شد بی دوز ورنگ است

سربداران

ندارد ترس باران انکه خیس است


اگرچه زیرباران تن عزیز است


یکی جانش به لب امد زایام


یکی اوراجزا میداد اعدام


دمادم در دلش یاد خدا بود


کلامش خواهش وذکر و دعابود


فقط ایین حق را بندگی کرد


دراین دنیا چو مهمان زندگی کرد


به لبخندی که حاکی از رضا بود


بسی خرسند وشاد از این جزابود


تو ای در ساحل دریا گرفتار


تو ای غافل زباغ پشت دیوار


توای انکس که درگیر زمینی


برای کسب دنیا در کمینی


زهردلبستگی باید حذر کرد


زهروابستگی باید گذرکرد


اگر ترست فقط از انتها بود


اگرمعبود تو تنها خدا بود


شوی آن خیس در رگبار باران


شوی آزاده همچون  سربداران

عدل خدا


خداوندا زعدلت درشگفتم


هزاران نکته ازعدلت گرفتم


اگرانسان به درگاهت یکی بود


اگرفرق وتفاوت اندکی بود


اگرایمان ملاک خوب وبد بود


اگراین ادعاها مستند بود


چراجمعی که باایمان نبودند


زانواع گنه ترسان نبودند


بوددنیایشان خالی زاندوه


زدینار و زر نقدینه انبوه


زدرد وغصه و محنت به دورند


اسیر شهوت و کبر غرورند


ولی آن مرد مسکین وفادار 


که عاشق پیشه بوده نی جفاکار


بسی شرمنده ازمحصول کم بود


غمش پر کردن غول شکم بود


شبانگاهان که او میرفت خانه


نبود ازراحتی در او نشانه


ولی بی ادعا جان را صفا داد


بسی شکرازرضایت در خفا داد


ندارم شک که دنیا دار فانیست


گذرگاه جهان همچون جوانیست


نباشداین زعدل وداد و انصاف


که حق مستمندی گردد اجحاف


کسی که نور حق در او اثر داشت


توقع هم زدنیا مختصر داشت


پتویش اسمان فرشش زگل بود


نصیبش مختصر باخون دل بود


اگردنیا چنین پست است وفانی


چرا انسان شود محتاج نانی


اگردادی به کس مال فراوان


به آن مسکین عطاکن لقمه ای نان


یقین دارم که آن مسکین بی چیز 


دلش ازنور یزدان بوده لبریز


اگر درکار تو کردم دخالت 


زگفتارم بسی دارم خجالت


خطایم را ببخش پروردگارم


چراکه عشق تو درسینه دارم