نان بخوراززحمت خویش ای جوان
تکیه کن بربازوان پرتوان
منت ازهرکس نباش ازاده باش
درکمال معرفت افتاده باش
قیمت انسان به کردارش بود
ارزش هرکس به افکارش بود
گربوددرسینه ای دل آهنی
گرنتابدنورحق ازروزنی
دل برای هربدی گردد مقر
جایگاه ظلمت وابلیس وشر
کینه وکبرو حسد تاظلم وزور
عاقبت جاهل شود مهمان گور
دل اگر اندازه دریا شود
خوب وبد شاید که باهم جا شود
گردلی باتیرگیها خو گرفت
آن دل بیچاره را زالو گرفت
میمکد او شیره هر روشنی
سازد آن دل را زناپاکی غنی
آنقدرمسموم و بیمارش کند
رخنه بعد ازآن در افکارش کند
این مریضی لاعلاج است وخطیر
چونکه باشد آفت ذات و ضمیر