ندارد ترس باران انکه خیس است
اگرچه زیرباران تن عزیز است
یکی جانش به لب امد زایام
یکی اوراجزا میداد اعدام
دمادم در دلش یاد خدا بود
کلامش خواهش وذکر و دعابود
فقط ایین حق را بندگی کرد
دراین دنیا چو مهمان زندگی کرد
به لبخندی که حاکی از رضا بود
بسی خرسند وشاد از این جزابود
تو ای در ساحل دریا گرفتار
تو ای غافل زباغ پشت دیوار
توای انکس که درگیر زمینی
برای کسب دنیا در کمینی
زهردلبستگی باید حذر کرد
زهروابستگی باید گذرکرد
اگر ترست فقط از انتها بود
اگرمعبود تو تنها خدا بود
شوی آن خیس در رگبار باران
شوی آزاده همچون سربداران