پیکرفرسوده ام رنج فراوان کشید
انچه بلا دیده است جمله به تاوان کشید
دردندانستنم بین به کجایم رساند
سنگ به سرخورده ام برسرجایم نشاند
زخم زبیگانگان عادت کارم شده
خستگی والتهاب یکسره یارم شده
درد من ازآشناست انکه قفایم شکست
تابخود ایم دریغ جام طلایم شکست
جام طلایم دل است این دل صد پاره ام
گاه گمان میکنم یکه و بیچاره ام
غیر خدا در زمین هیچ ندارم حبیب
در گذر از زندگی بلکه نمانم غریب